“پرویز علیبیک” از بنبانگذاران نشر مروارید درگذشت!/ عکس
پرویز علیبیک که از جمله بنیانگذاران نشر مروارید بود دار فانی را وداع گفت.
نشر مروارید با اعلام این خبر، آورده است: “با افسوس و تأثر، فوت مغفور پرویز علیبیک، یکی از پیشکسوتان این حرفه و بنیانگذاران نشر و همچنین مدیر کتابفروشی انتشارات مروارید را به اطلاع میرسانیم.”
او در نشستهای “تاریخ شفاهی کتاب” درباره زندگی خود صحبت کرده بود: “من به نام پرویز علیبیک در سال ۱۳۱۳ در منطقه سنگلج تهران متولد شدم. دایی من معمار بود و در منطقه جنوبی تهران به خانهسازی مشغول بود، بنابراین مادرم ما را از مرکز تهران به جنوبیترین نقطه شهر در سال ۱۳۱۸ منتقل کردند. من کلاس اول را در مدرسه مدائن تحصیل کردم و از سال دوم تا ششم به دبستان هاتف در انتهای خیابان عباسی رفتم. سپس به مدرسه علامه در چهارراه اناری انتقال یافتم و در سال ۱۳۳۲ در دبیرستان اسدآبادی در سهراه طرشت دیپلم ادبی را دریافت کردم و در دانشگاه رشته کتابداری را برداشتم. همچنین دو سال در دانشگاه مامازند در رشته کشاورزی تحصیل کردم. دانشگاه ما در منطقهای بیابانی قرار داشت و بهطوری که اهالی نزدیکی آنجا آب را با فراغون به آنجا میآوردند.”
در آن زمان وزارت آموزش و پرورش فارغ التحصیلان کشاورزی را استخدام کرد و 40 نفر از بهترین افراد را برای رفع مشکلات کشاورزان به روستاها فرستاد و من یکی از آنها بودم که با حقوق دو برابر معلم استخدام شدم. در تاکستان شهر قزوین استخدام شدم و دو سال در آنجا خدمت کردم و سپس به وزارت آموزش و پرورش برگشتم، اما اجازه خدمت در تهران را به من ندادند و گفتند: برای کار باید در تهران کار کنی. شهر کرج را انتخاب کردم و بعد از رفتن متوجه شدم که رئیس اداره آموزش و پرورش آنجا رئیس دانشگاه ما در مامازند است و مرا به عنوان مدیر مدرسه ای در کلاکا شهر کرج منصوب کرد. پس از کار در آنجا به تهران برگشتم و مدیر مدرسه یغمایی جندقی منطقه قلعه مرغی شدم.
مجید روشنگر، یکی از دوستان من، به من پیشنهاد کار در زمینه نشر داد. همراه با روشنگر و فریدون نیکنام، پایه اول انتشارات را تأسیس کردیم و بعداً آقای منوچهر حسنزاده هم به ما پیوست. من پس از فارغالتحصیلی از مدرسه، به کار در انتشارات اشتغال یافتم. نیکنام مهندس کشاورزی بود، حسنزاده افسر ارتش بود و روشنگر در وزارت امور خارجه فعالیت میکردند و به دلیل شغلهای خود نمیتوانستند به صورت دائم در حضور باشند.
جعفر صمیمی، مدیر یک چاپخانه در خیابان گوته، با روشنگر آشنا بود. او به روشنگر گفته بود: “شخصی به نام رستگاری نمیتواند مغازهاش را در خیابان انقلاب اداره کند و قصد دارد بدون پرداخت هزینه آن را به دیگران واگذار کند، با این شرط که هر زمان که بخواهد، مغازه را پس بگیرد.” ما این مغازه را در اختیار گرفتیم و این تملک برای ۳۰ سال ادامه یافت. وقتی او خواست کتابفروشی “خانه کتاب”، یعنی همان مغازه را تحویل بگیرد، به او گفتم: “آیا شما اینجا را با کتابها میخواهید یا بدون آنها؟ اگر با کتابها میخواهید، همین الان کلید مغازه را به شما میدهم؛ در غیر این صورت بعد از فروش کتابها، اینجا را تسلیم میکنیم.” او از گرفتن کتابها صرف نظر کرد و ما در سال ۷۱ کتابفروشی را به او تحویل دادیم. در خیابان انقلاب، در چهارراه قدس، ساختمانی در حال ساخت بود و ما مغازه فعلی انتشارات مروارید را خریداری کردیم.