اخبار روز

داستان دردناک یک فعال سیاسی از روزهای زندان و تبعیدش در زندان رجایی شهر

50 روز از آخرین تماس من با خانواده ام می گذرد. ما هیچ اطلاعی از وضعیت یکدیگر نداشتیم. خانواده من به شدت نگران بودند. در همان روزها اعلام شد که با تغییر وزیر اطلاعات رئیس قوه قضائیه و بر همین اساس دادستان تهران تغییر کرده است.

دادستان جدید در ابتدای فعالیت خود تمایل به اصلاح برخی رویه ها را نشان داد اما به مرور زمان به همان نقطه شروع بازگشت. این در ایران هم به یک سنت تبدیل شده است! هر مسئولی در آغاز کار می خواهد تغییرات و اصلاحاتی در حوزه رهبری خود ایجاد کند، اما ناگهان مانند چشمه ای کشیده به جایگاه اول خود باز می گردد.

عباس جعفری دولت آبادی در اوایل کارش سعی کرد برای من ملاقاتی ترتیب دهد، اما تیغ او کار نکرد.

همسرم صبح به دادسرا رفت و با دریافت مجوز ملاقات به همراه سه پسرم به اوین رفت. با وجود تایید دادستان، خبری از جلسه در اوین نبود. ساعت ها در اتاق کوچکی منتظر ماندند.

ساعت به ساعت به آنها گفته شد که صبر کنند و منتظر بمانند. در نهایت اواخر همان شب اعلام شد که جلسه ای برگزار نمی شود و باید فورا محل را ترک کنند. این وضعیت در روزهای متوالی تکرار شد.

یک روز هر سه پسر با تب پایین آمدند و بدنشان از گرما سوخت. اما با مادرشان به اوین می روند. انتظار بیهوده کودکان آرام و صبور را گیج و عصبانی می کند. پرهام با بی حوصلگی به صورتش سیلی می زند و پارسا و پویا با عصبانیت داد می زنند: به ما جلسه نده! چرا اینجا صبر کنید؟

جعفری دولت آبادی بالاخره بعد از پنج ماه توانست مرا از سلول انفرادی به بند عمومی 350 منتقل کند.

وقتی به آنجا منتقل شدم، بند پر از زندانیان مالی بود. آنجا فقط پیمان عارف و جهانبخش خانجانی با من آشنا شدند.

زندان به تدریج از وجود زندانیان مالی پاکسازی شد و متهمان حوادث سال 2008 به آنجا منتقل شدند. دوستان و آشنایان یکی یکی از راه رسیدند و شور و شعف بود. اما تراکم باند بیشتر شد و به خصوص بعد از عاشورای 88 حجم ورودی ها آنقدر زیاد شد که جای سوزن زدن به کل باند باقی نماند.

در همان زمان شایعه تبعید من به زندان کرج منتشر شد. ابراهیم مدی این شایعه را زمانی که به دادگاه معرفی شده بود شنید. دلیل این انتقال چه بود؟ هیچ کس نمی دانست! تنها فعالیتی که در آن زمان انجام می دادم تنظیم پیام تسلیت درگذشت آیت الله منتظری بود که داود سلیمانی با اصلاحاتی آن را به پایان رساند. پس از بحث های فراوان، سرانجام متن تسلیت از طرف گروهی از زندانیان سیاسی لو رفت. این متن چیزی جز پیام‌های تسلیت معمول آن زمان نداشت.

روز دوازدهم بهمن برای انتقال تماس گرفتند. مدیر ایستگاه از این حادثه ابراز بی اطلاعی و تاسف کرد. او ادعا می کرد که هرگز زندانی مودب و آرام تر از من ندیده است. تشییع جنازه دوستان بسیار پرشور و در عین حال غم انگیز بود.

من مزاحم تو نخواهم شد. ابتدا مرا سوار اتوبوسی کردند که به زندان قزل حصار می رفت. اکثر زندانیان از نظر ظاهری رقت انگیز بودند و به نظر می رسید که به شدت معتاد هستند.

فکر کردم قرار است مرا به زندان غزلحصار ببرند اما اتوبوس در مسیر گوشه ای از اتوبان کرج توقف کرد. آنها من و زندانی متهم به قتل را برای سوار شدن به یک تیر بیرون بردند. اما قبل از آن چند مأمور به ما دستبند زدند و پاهایمان را بستند و به همین جا بسنده نکردند و دستبند و دستبند را با یک دستبند دیگر به هم وصل کردند! فردی را در این شرایط تصور کنید. در این شرایط من را به زندان رجایی شهر تبعید کردند!

به خواندن ادامه دهید:

۲۱۶۲۲۰

نگین یوسف پور

نگین یوسف پوریان هستم از شهر سمنان و بعنوان سردبیر این رسانه جدیدترین اخبار روز رو برای شما قرار میدم

مقالات جذاب با ارزش مطالعه بالا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا